قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

به بهانه برگزاری جشت سال تحویل

 چه قدر دنیا کوچک است

 

دلم گرفته

به اندازه غروب های جمعه

از شلمجه زنده برگشته ام

 

مثل ماهی های قرمز تنگ کوچکمان

دست و پا می زنم

اما حصار شیشه ای شهر مرا اسیر خود کرده

 

دلم گرفته

می خواهم خون دل بخورم

تا شاید

عقده های سنگین دلم بارانی شود

 

کلاغ ها ، سمفونی سیاه خود را

بر ما تحمیل کرده اند

و جز روشنایی چشمان سید

در این دلتنگی

هیچ طور تجلی را نمی یابم

 

دلم گرفته

ای کبوتران خاکستری طلائیه

کجائید؟

می خواهم لبان سله بسته خود را

به اقیانوس پیشانی شما بسپارم

 

پرستوهای هویزه

مرا دریابید

یک جرعه هم می تواند حیات مرا ابدی کند

 

امشب به جمکران می روم

آخرین چهارشنبه سال است

می خواهم آتش بگیرم

بسوزم

خاکستر شوم

یک سال دیگر بدون او گذراندم

اما ...

آه ...

با شمایم مردان خاکریز

دلم برایتان خون است

تو ای پرستوی شهیدم

در شلمچه سوختی

در طلائیه آتش گرفتی

و در مهران رقص شعله هایت جاودانه شد

 

اما امروز

چهارشنبه صوری که می شود

روزنامه ها

زردی خود را به

سرخی آتش می سپارند

دختران ترقه می زنند

پسران فشفشه می شوند

و مادران و پدران از این که فرزندانشان آزادند

می خندند

 

و آنان که پا بر خون شما گذاشته اند

بخشنامه صادر می کنند:

«بدینوسیله از تمام آتش ها تقاضا داریم سرخی

خود را با ما تقسیم کنند ...»

 

به کجا می رویم؟

سر از کدام بیغوله بدرآورده ایم

خنجر کدام فرهنگ متعفن شده ایم

هنوز عطر خاکریز در مشام شهرها  تازه است

سرخی آتش برای ما رنگی ندارد

رنگ سرخ

رنگ شلمچه است

رنگ طلائیه است

رنگ جزیره مجنون

رنگ اروندرود

رنگ هویزه

رنگ خرمشهر

رنگ سرخ میراث هزاران شهید است

وما همچنان

روی لاله پا می گذاریم

 

به کجا می می رویم!

باید چهارشنبه آخر سال

جمکرانی شویم

دل به آقا بسپاریم

آتش عشقش را در وجودمان شعله ور سازیم

اما

شاید چهارشنبه سوری امسال

صدای ترقه ها

فشفشه ها

و هیزم آتش گناه مردمان

نگذارد دلی آتش بگیرد

 

دلم تنگ است

عاشورا می خوانم

و توسل پیدا می کنم

بهار از راه می رسد

و هزاران لاله دشت خرمشهر را

آذین می بخشد

شلمچه شکوفه باران است

و گلهای خاکستری طلائیه به سبزی می زند

و من منتظرم

تا عقربه های سال تحویل

نوید بخش بهاری جانانه باشد

 

عید امسال

دل به قامت عکس لاله ها می سپاریم

و با خاک خونگرم جنوب عشق بازی می کنیم

خانه چشمهایمان را به امید شناخت می تکانیم

و با چفیه ، این همراه همیشگی آذین می بندیم

 

عید امسال

باز هم هفت شین شهدا پهن خواهیم کرد

و از حافظ تقاضا می کنیم برایمان شعر بخواند

وصیتنامه ها

آیینه هایی است به زلالی آب

تصویر بهار در آن دقیق تر از هر آیینه دیگر است

و من هم دل به این آیینه می سپارم

 

آه شهدا کجایید؟

ای که تندیس حق پرستی ایرانید

ای اسطوره های ملی

چقدر بی تفاوت شده ام

امسال

«کوروش هخامنشی» را بیشتر از مهدی باکری

حاج همت ، زین الدین دوست داریم

و قدمگاه جناب پادشاه چندم

عزیز تر از دوگوهه گشته است

امسال

سال تحویل را در تخت جمشید جمع می شویم

و به تمام سال تحویل های ساده بی ریای

سنگر کوچکمان نیش خند می زنیم

 

آه ...

بگذار فریاد بزنم

چقدر بی تفاوتیم

وقتی تخت جمشید

از بارگاه علی بن موسی الرضا (ع)

حریم بی بی معصومه (س)

مرقد آقا

شلمچه

هویزه

طلائیه

دوکوهه

مهران

عزیزتر باشد

همان بهتر که دل به یک مفاتیح الجنان بسپاریم

و« امن یجیب » بخوانیم

 

پارسال در شلمچه سال را تحویل کردیم

امسال در تخت جمشید

سال آینده در کاخ ...

چقدر دنیا کوچک است

و من همجنان بسیجی خواهم ماند

لباس خاکی اش

را به هزاران موبایل نمی دهم

و سنگر کوچکمان را نیز

با میلیون ها دلار عوض نمی کنم

سال تحویل فقط در سنگر

کنار کلاهم که سبز شده

برشیشه مربایی که ماهی قرمز در آن می رقصد

و نقل هایی که مادر سیدرضا فرستاده می چسبد

 

پارسال در شلمچه سال را تحویل کردیم

امسال هم در شلمچه سال را تحویل می کنیم

و سال ؟آینده همراه آقا

شلمچه خواهیم رفت

 

 

 

 

 

 

 

 

- چرا گرفته دلت مثل آن که تنهایی

- چقدر هم تنها

- خیال می کنم دچار آن مرگ پنهان رنگ ها هستی

- دچار یعنی...

- عاشق

- و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک

دچار آبی بیکران دریا باشد.

- چه فکر نازک غمناکی...