قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

انسان باش ، پاکدل و یکدل

                     نامه چارلی چاپلین به دخترش «جرالدین چاپلین»

جرالدین دخترم

 از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود . اما تو کجایی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر با شکوه شانزه لیزه ؟! این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم ، شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است . جرالدین در نقش ستاره باش ، بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی ، امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها ببرد . به آسمان ها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن ، زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهای شان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند ، من خود یکی از ایشان بودم . جرالدین دخترم تو مرا درست نمی شناسی . در آن شب های بس دور ، با تو قصه ها بسیار گفتم ، اما غصه های خود را هرگز نگفتم ، آن هم داستانی شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام ، و از این ها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقاینوسی از غرور در دلش موج می زند ، اما سکه ی تصدق آن رهگذر ، غرورش را خورد نمی کند . را نیز احساس کرده ام . با این همه زنده ام و از زندگان پیش از اینکه بمیرند حرفی نباید زد . داستان من به کار نمی آید از تو حرف بزنم ، بدنبال تو ، نام من است چاپلین . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس ، حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود پولی برای خرید لباس بچه نداشت ، مبلغی را پنهانی در جیبش بگذار .  به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بی چون و چرا بپردازد . اما برای خرج های دیگرت ، باید برای آن صورت حساب بفرستی . دخترم جرالدین ، گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ، زنان بیوه کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو : من هم از آن ها هستم ، تو واقعا یکی از ان ها هستی نه بیشتر . . هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه شهر پاریس برسان ، من آنجا را خوب می شناسم ، آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پیش زیباتر از تو ، چالاک تر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند . اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه ، خبری نیست . نورافکن کولی ها تنها نور ماه است . نگاه کن آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند ؟ اعتراف کن ، دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده است که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه ی پاریس را ناسزایی بگوید . دخترم ، جرالدین چکی سفید برای تو فرستادم که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی ، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست . این مال یک مرد فقیر گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد . جستجو لازم نیست . این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت . اگر از پول و سکه برایت حرف می زنم برای آنست که از نیروی فریبنده پول این شیطان ، خوب آگاهم . من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه هر لحظه برای بند بازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام . اما دخترم حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده ، بیشتر از بند بازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند . دخترم جرالدین ، پدت با تو حرف می زند ، شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس ، این جهان تو را فریب دهد . آن شب است که این الماس ، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است . روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد ، آنروز است که بند باز ناشی خواهی بود ، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند . از این رو دل به زر و زیور مبند ، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه برگردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را ، وظیفه در قبال این موضوع بدان . به مادرت گفته ام در این خصوص نامه ایی برایت بنویسد او بهتر از من معنی عشق را می داند ، او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است . دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختر ناخن پای خود را به خاطر ان عریان کند . برهنگی بیماری عصر ماست به گمان من تو باید مال کسی باشی که روحش را برای تو عریان کرده است . دخترم جرالدین ، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با آخرین پیام نامه را پایان می بخشم : انسان باش ، پاکدل و یکدل ، زیرا که گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است .

                                                                 

                                          پدرت چارلی چاپلین

چارلی چاپلین می گه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی ، اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص!!!

 

افکارتان را عوض کنید. تنها دو گروه نمی توانند افکارشان را عوض کنند ، دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان !!!