قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

قرن ما

 قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ، ابلهی است!

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن موسی چمبه هاست!

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر- حتی قاتلی برادر

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، زهرمارم درسبوست

مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای! جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آن چه این نامردمان با جان انسان می کنند!

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن: مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن:جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است!

'' فریدون مشیری"