قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

شل سیلور استاین

OLC.ir

وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم معادله زندگی نه غصه خوردن واسه نداشته هاس نه شاد بودن واسه داشته ها و وقتی به ازای نداشته ها بهم چیزای دیگه ای دادی اون وقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم و فهمیدم بیشتر از اون چه که هست باید مهربون باشم .


«««بچه ها سلام «««

دوستان عزیزم

نظرتون راجع به نوشته های شل سیلوراستاین چیه ؟ تا حالا کتاباشو خوندین ؟       به هرحال یه تیکه از نوشته هاشو براتون می نویسم امیدوارم خوشتون بیاد .

ناخن خور

بعضی از مردم ناخن هاشونو مانیکور می کنن

بعضی های دیگه هم سوهان می زنن

اکثرا ناخن هاشونو از ته می گیرن

ولی من همشونو کامل می خورم !

بله می دونم عادت زشتیه

ولی قبل از این که شروع به سرزنش کنید

یادتون باشه که من هیچ وقت هرگز

دل کسی رو نخراشیدم .

درضمن بهتون توصیه می کنم حتما کتابچه بدجنسی های گرگ کوچولو اثر شل سیلوراستاین رو بخونید

فعلا .......

see you later

به نام تو

سپاست ای توانا !

 

که بار دیگر از مرگ ، امانم دادی ، توانم دادی و بنان و بنانم دادی تا سپاست را بیاغازم ، شعری بپردازم و طرحی دیگر دراندازم ، ای بیرون از فکرت کائنات ! ای نگارخانه ی هستی سایه ای از قلم تو !

ای همه روزی خواران به خوان کرم تو ! ای حیات بخش ! بسا شاعران که سخنی  گفتند و در خاک خفتند کی باورم بود که سالی دیگر زنده بمانم و قلم زدنی بتوانم ؟ ولیکن ای هستی بخش ! کرامت فرمودی و فرصتم بخشودی . اینک چگونه سپاست توانم ؟ که همه آفریدگان ازل تا ابد شکرت نتوانند ؛ ای آنکه تا به نامت قلم می زنم ، اشکم را فرو می ریزی ! جز اشک عاشقانه چه ره آوردی در پیشگاه تو دارم ؟ چه کنم ؟ عاشقم و جز قطرات اشک ارمغانی ندارم ، اشکم نثارت باد ، اگر بپذیری .  

این مطلب رو تو یکی از کتابهای مهدی سهیلی خوندم ، من شعر خوندن خیلی دوست دارم مخصوصاً شعرای سهراب سپهری ، فریدون مشیری ، مهدی سهیلی و نیما

چند روز پیش همین طور که داشتم روزنامه رو ورق می زدم یه شعر از مرحوم کیامرث صابری هموم گل آقای خودمون دیدم

 

پاره ترین قسمت دنیا

 

کفش هایم کو ؟

دم در چیزی نیست

لنگه ی کفش من این جاها بود

زیر اندیشه ی این جا کفشی

مادرم شاید این دیشب

کفش خندان مرا برده باشد به اتاق

که کسی پا نتپاند در آن

هیچ جا اثر از کفشم نیست

نازنین کفش مرا درک کنید

کفش من کفشی بود

کفشستان

در اندازه ی انگشتان معنی داشت

پای غمگین من احساس عجیبی دارد

شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد

شست پایم به شکاف سرکفش عادت داشت

نبض جیبم امروز

تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب

کوپن مرغش باطل بشود

جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق

که پی کفش به کفاش محل خواهد داد

خواب در چشم ترش می شکند

کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود

سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود .

یاد باد آن که نهانش نظری با ما بود

دوستان کفش پریشان مرا کشف کنید

کفش من می فهمید که کجا باید رفت

که کجا باید خندید

کفش من له می شد گاهی

زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی

توی صف های دراز

من در این کله صبح پی کفشم هستم

تا کنم پای در آن

و به جایی بروم

که به آن نانوایی می گویند

شاید آن جا بتوان نان صبحانه ی فرزندان را

توی صف پیدا کرد

باید الان بروم ............ اما نه

کفش هایم نیست . کفش هایم .........کو؟!

 

خب تا اینجا هرچی که نوشتم رونویسی نوشته های دیگران بود

 آخه این روزها خیلی سرم شلوغه و اصلاً فرصت ندارم ایشاالله یه کم که برنامه ام سبک تر شد چیزای بهتری می نویسم البته من هیچ وقت دست به قلمم خوب نبوده تو مدرسه هم هیچ وقت انشاء نمی نوشتم همیشه اززنگ انشاء در می رفتم به نظر من که درس مزخرفیه هرسال هم موضوعاتش تکراریه مثلاً هر سال اول مهر می گن بنویسید تابستان خود را چگونه گذراندید به از عید تعطیلات خود را چگونه گذراندید یا فصل پائیز را توصیف کنید یا می خواهید در آینده چکاره شوید،علم بهتر است یا ثروت و........ . راستی نظر شما چیه علم بهتره یا ثروت!

 بعدش هم من تازه وبلاگ نویسی رو شروع کردم تا راه بیفتم زمان می بره .

تا بعد

 

 

 

 

قاصدک هان چه خبر آوردی؟

با سلام خدمت دوستان عزیزم

زندگی همیشه چیزی را به شما می دهدکه منتظرش هستید.

راستش الان به قدری خوشحال هستم که نمی دونم چی بنویسم.

راستش همین الان موفق شدم مثل بقیه یک وبلاگ برای خودم داشته باشم.الان مطلب آماده ندارم .

پس تا بعد

have a nice day