قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

به نام تو

سپاست ای توانا !

 

که بار دیگر از مرگ ، امانم دادی ، توانم دادی و بنان و بنانم دادی تا سپاست را بیاغازم ، شعری بپردازم و طرحی دیگر دراندازم ، ای بیرون از فکرت کائنات ! ای نگارخانه ی هستی سایه ای از قلم تو !

ای همه روزی خواران به خوان کرم تو ! ای حیات بخش ! بسا شاعران که سخنی  گفتند و در خاک خفتند کی باورم بود که سالی دیگر زنده بمانم و قلم زدنی بتوانم ؟ ولیکن ای هستی بخش ! کرامت فرمودی و فرصتم بخشودی . اینک چگونه سپاست توانم ؟ که همه آفریدگان ازل تا ابد شکرت نتوانند ؛ ای آنکه تا به نامت قلم می زنم ، اشکم را فرو می ریزی ! جز اشک عاشقانه چه ره آوردی در پیشگاه تو دارم ؟ چه کنم ؟ عاشقم و جز قطرات اشک ارمغانی ندارم ، اشکم نثارت باد ، اگر بپذیری .  

این مطلب رو تو یکی از کتابهای مهدی سهیلی خوندم ، من شعر خوندن خیلی دوست دارم مخصوصاً شعرای سهراب سپهری ، فریدون مشیری ، مهدی سهیلی و نیما

چند روز پیش همین طور که داشتم روزنامه رو ورق می زدم یه شعر از مرحوم کیامرث صابری هموم گل آقای خودمون دیدم

 

پاره ترین قسمت دنیا

 

کفش هایم کو ؟

دم در چیزی نیست

لنگه ی کفش من این جاها بود

زیر اندیشه ی این جا کفشی

مادرم شاید این دیشب

کفش خندان مرا برده باشد به اتاق

که کسی پا نتپاند در آن

هیچ جا اثر از کفشم نیست

نازنین کفش مرا درک کنید

کفش من کفشی بود

کفشستان

در اندازه ی انگشتان معنی داشت

پای غمگین من احساس عجیبی دارد

شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد

شست پایم به شکاف سرکفش عادت داشت

نبض جیبم امروز

تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب

کوپن مرغش باطل بشود

جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق

که پی کفش به کفاش محل خواهد داد

خواب در چشم ترش می شکند

کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود

سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود .

یاد باد آن که نهانش نظری با ما بود

دوستان کفش پریشان مرا کشف کنید

کفش من می فهمید که کجا باید رفت

که کجا باید خندید

کفش من له می شد گاهی

زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی

توی صف های دراز

من در این کله صبح پی کفشم هستم

تا کنم پای در آن

و به جایی بروم

که به آن نانوایی می گویند

شاید آن جا بتوان نان صبحانه ی فرزندان را

توی صف پیدا کرد

باید الان بروم ............ اما نه

کفش هایم نیست . کفش هایم .........کو؟!

 

خب تا اینجا هرچی که نوشتم رونویسی نوشته های دیگران بود

 آخه این روزها خیلی سرم شلوغه و اصلاً فرصت ندارم ایشاالله یه کم که برنامه ام سبک تر شد چیزای بهتری می نویسم البته من هیچ وقت دست به قلمم خوب نبوده تو مدرسه هم هیچ وقت انشاء نمی نوشتم همیشه اززنگ انشاء در می رفتم به نظر من که درس مزخرفیه هرسال هم موضوعاتش تکراریه مثلاً هر سال اول مهر می گن بنویسید تابستان خود را چگونه گذراندید به از عید تعطیلات خود را چگونه گذراندید یا فصل پائیز را توصیف کنید یا می خواهید در آینده چکاره شوید،علم بهتر است یا ثروت و........ . راستی نظر شما چیه علم بهتره یا ثروت!

 بعدش هم من تازه وبلاگ نویسی رو شروع کردم تا راه بیفتم زمان می بره .

تا بعد

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
امین دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ http://kaftarbaz.blogsky.com

حرفهای ناگفته ...
یا لطیف ...

سکوت ..............

سکوت ..............

سکوت ..............

سکوت ..............

سکوت ..............

سکوت ..............

همه حرفهایم را گفتم ....

حال منتظرم جوابم را بدهی .////
منتظرم ....
بم سر بزن !!!

آریا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://bluegalexy.blogsky.com

سلام
ممنون که بهم سر زدی
در مورد لینکم اگه به قسمت جعبه لینک تو پنل های بلاگ اسکای بری میتونی لینکمو اضافه کنی
در ضمن متن قشنگی بود
بای

[ بدون نام ] یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ

کاش می دونستم نوشته های خودتونه یا از جایی گرفته شده.
به هر حال موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد