قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

رمضان ماه خودسازی

9

 

رمضان ؛ ماه خودسازى

خودسازى از خودشناسى آغاز مى‏شود. نخست ‏باید خود را شناخت تا بتوان خود را ساخت، چرا که با خودشناسى، خداشناسى ‏تحقق مى‏یابد و اگر خدا را شناختیم، خود را ساخته‏ایم.

ماه رمضان، ماه خداى عزوجل است که در آن پاداش کارهاى نیک دو برابر مــــــــى ‏شود و گناهان زدوده مى‏شود.

ماه رمضان، ماه برکت و افزایش است.

ماه رمضان، ماه بازگشت و انابه است.

ماه رمضان، ماه توبـــــــــــــــــــه است.

ماه رمضان، ماه آمرزش گناهان و مغفرت است.

ماه رمضان، ماه آزادى و رهایى از جهنم و دست‏یابى به بهشت است.

 

 

 

 

kHave a good week'

 

 

به باغ هم سفران

 

گلچین روزگار عجب با سلیقه است   می چیند آن گلی که به عالم نمونه است

 

دوستان مهربونم سلام

دوشنبه هفته ای که گذشت سالگرد درگذشت دکتر حسابی فیزیکدان برجسته ایرانی بود. به همین مناسبت دیروز یعنی پنجشنبه مراسمی با حضور دوستان و شاگردان وی در منزل شخصی ایشان برگزار گردید. نمی دونم دکتر حسابی را چه قدر می شناسید، ولی بهتون توصیه می کنم که حتما حتما زندگینامه اش را که پسرش بعد از فوتش جمع آوری و چاپ کرده بخونید، من هم سعی می کنم در آینده نزدیک خلاصه و یا شاید هم قسمت هاییش را براتون بنویسم.

 

                                                

d   f    d   f   d   f    d   f

 

 

صدا کن مرا ، صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف ، در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم!

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین ، عقربک های فواره در صحنه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصلضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

بیا تا نترسم من از شهرهایی که

 خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن ، مثل یک در به روی هبوط گلابی

در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه

دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن آمد صدا کن مرا

و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو

بیدار خواهم شد و آن وقت

 حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تََر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و دادی که چرخ زره پوش

 از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را

 به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان

 در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش استوا گرم

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید

 

«سهراب سپهری»

 g Have a good wee s

 

دردواره ها

دوستان خوبم سلام

امروز بدجوری دلم گرفته...

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

 بر پوست کشیده شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

«فروغ فرخزاد»

 

 

 

 

دردواره ها

 

دردهای من

جامه نیستند تا ز تن درآورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته سخن در آورم

نعره نیستند

تا ز نای جان برآورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام هایشان

جلد کهنه شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا ، دردهای بومی غریب

دردهای خانگی ، دردهای کهنه لجوج

اولین قلم

حرف ،  حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت ، خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد رنگ و بوی غنچه ی  دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میان من

از چه حرف می زنم؟

درد ،  حرف نیست

درد نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

«  قیصر امین پور »

 

Have a nice day

 

عشق پرنده ای آزاد و رها

 

 

 

یکی از اساسی ترین توهمات آدمی

 این است که گمان می کند عشق را می شناسد

به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است

هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست

بنابراین نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند

به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است

ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند

والدین تظاهر می کنند که

فرزندانشان را دوست دارند

شوهران تظاهر می کنند

همسران تظاهر می کنند

تظاهر و تظاهر

البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند

بسیاری از آن ها نمی دانند که چنین می کنند

ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که

عشق برترین هنر زندگیست

به جادو می ماند و معجزه می کند!

ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد

باید برای کشف آن زحمت کشید

باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!

عشق هنر است

عشق ورزیدن مهارت نیست

بلکه امکانی بالقوه در همگان است

به همین سبب امید آن هست که

روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند

در واقع تنها در چنان روزی است که

انسانیت حقیقی زاده می شود

ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم

آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز رخ نداده است

 

«اوشو»

یا ابا صالح المهدی ادرکنی

چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی

 

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

 

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن

 

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی