قاصدک

شعر و...

قاصدک

شعر و...

عشق پرنده ای آزاد و رها

 

 

 

یکی از اساسی ترین توهمات آدمی

 این است که گمان می کند عشق را می شناسد

به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است

هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست

بنابراین نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند

به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است

ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند

والدین تظاهر می کنند که

فرزندانشان را دوست دارند

شوهران تظاهر می کنند

همسران تظاهر می کنند

تظاهر و تظاهر

البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند

بسیاری از آن ها نمی دانند که چنین می کنند

ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که

عشق برترین هنر زندگیست

به جادو می ماند و معجزه می کند!

ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد

باید برای کشف آن زحمت کشید

باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!

عشق هنر است

عشق ورزیدن مهارت نیست

بلکه امکانی بالقوه در همگان است

به همین سبب امید آن هست که

روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند

در واقع تنها در چنان روزی است که

انسانیت حقیقی زاده می شود

ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم

آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز رخ نداده است

 

«اوشو»

یا ابا صالح المهدی ادرکنی

چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی

 

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

 

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن

 

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

 

 

 

آخرین جرعه جام

آخرین جرعه جام

همه می پرسند:

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده جام؟

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری؟

نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ

نه به این آرام بلند

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

نه به این خلوت خاموش کبوترها

من به این جمله نمی اندیشم !

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل

همه را می شنوم ، می بینم !

من به این جمله نمی اندیشم !

به تو می اندیشم !

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم !

همه وقت ، همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم !

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب !

من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند !

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر ! تو ببند ! تو بخواه !

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ی ابر هوا را تو بخوان !

در دل ساغر هستی تو بجوش !

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !

 

   « فریدون مشیری »

 

Have a good week ]] ]]

                                                                                                                                                                       

                                                         

Hello     دوستان گلم

راستش من می خواستم دیروز آپ کنم ولی متاسفانه نشد حالا نمی دونم اشکال از رایانه ام بود یا کارت به هر حال نشد دیگه   خوب بگذریم . از همه اونایی که بهم سر می زنن و هنوز فراموشم نکردن ممنونم

ضمنا آخر همین هفته قراره برم مسافرت و شاید دیگه به این زودی ها آپ نکنم . پس Good buy      دوستان عزیزم  دلم براتون تنگ می شه. 

                                                                   

دوستان گلم سلام

 متن بالا رو قبل از رفتن  نوشتم ولی موفق نشدم آپ کنم. راستش من سفری داشتم به استان کرمانشاه .فعلا...

  

سلام دوستان خوبم

امیدوارم که حالتون خوب باشه مخصوصا کنکوری های عزیز.

پیشاپیش روز مادر رو به همه مادرای مهربون و زحمتکش تبریک می گم.

 

اوشو

این هم شعری از اوشو از کتاب « عشق پرنده ای آزاد و رها » ترجمه: مسیحا برزگر

پیام اصلی من این است:

زندگی ات را بر مبنای ترس بنا مکن

بی هیچ واهمه ای زندگی کن

تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه زندگی کرده ای

ترس تو را بسته نگه می دارد

و مانع باز شدن و شکوفایی ات می شود

ترس موجب می شود که پیش از اقدام به هر کاری

هزار و یک نگرانی و دغدغه راه تو را سد کنند

آیا این درست است؟ غلط است؟

اخلاقی است؟ غیر اخلاقی است؟

عرفی است؟ خلاف عرف است؟

فکر کردن به این ها تو را سردرگم تر می کند

این ها سیاه چاله های کهکشان روح تواند

رهیافت من کاملا متفاوت است

انسان جایزالخطاست

خطا کردن لازمه انسان بودن و نیز انسان شدن است

فقط یک چیز را در خاطر داشته باش:

سعی کن خطاهای خود را تکرا نکنی

تکرار خطاها نشانه حماقت است

انسان کاشف زندگی ست

در کشف زندگی از خطا کردن گریز وگزیری نیست

اگر بیش از حد از خطاها بترسی

از کشف زندگی در می مانی

و بدین سان

از هیجان شرکت در ماجرای پر از شگفتی زندگی کنار گذاشته می شوی

خشکه مقدس ها اینگونه اند

آن ها هیچ گاه طعم زندگی را نمی چشند

می آیند و می روند بی آن که خطایی از آن ها سر بزند

بی آن که دیکته ای بنویسند

بی آن که در کلاس زندگی حضور پیدا کنند

بی آن که زندگی کنند

چه قدر حقیر و ملال انگیزند

خشکه مقدس های خشک مغز بی روح و بی دل و بی شهامت!

تمامی تلاش من آن است که در تو روح ، شور و سرمستی بدمم.

دلم می خواهد میل به زیستن

زنده بودن ، بالیدن و رقصیدن را در تو بر انگیزم

می خواهم شهامت بودن و جانانه بودن را در تو ببینم

دوست دارم گام هایت به بلندی پیمودن قله ها باشد

تو باید همه امکانات زندگی ات را تحقق ببخشی

تو هنوز از پنج درصد امکانات خویش نیز

استفاده نکرده ای

95% توانایی های تو راکد مانده است

ترس تو را می بندد و زندانی خویش ات می سازد

نترس

گشوده باش

گشوده به روی بیکران

نترس

زیرا خداوند است که درباره ی تو قضاوت می کند

او طبیعت بشری تو را به خوبی می شناسد

در روز داوری به او خواهی گفت:

« آری ای خدای همه دان و دوست داشتنی!

خطا کرده ام ، می دانم. و می دانم که می دانی.

خطا کرده ام و بعضی از کارهای ناصواب دیگر

ورود ممنوع رفته ام

و چند چراغ قرمز دیگر را هم رد کرده ام .»

و خداوندِ خدا تبسمی خواهد کرد.

درک ات خواهد کرد

تو را در ردای لطف خویش خواهد پیچید

و دوست ات خواهد داشت

پس نگران نباش!

 

Hosted by Tinypic.com

امام و احیای معنویت

دوستان خوبم سلام

 

مارک تواین در جایی توصیف پر معنایی از بخشش کرده و گفته است:

 

« بخشش رایحه ای است که گل بنفشه به پایی که آن را لگدکوب کرده می پراکند.»

 

همون طوری که قول داده بودم یکی از شعرهای امام خمینی (ره) را بالاخره انتخاب کردم و تو

 

این پست گذاشتم ، امیدوارم که خوشتون بیاد.(که حتما می یاد.)

    

 

 

در دلم بود که آدم بشوم اما نشدم

بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم

هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم

 تا به اسماء معلم شوم اما نشدم

فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب

همچنان روح مجسم شوم اما نشدم

سرو پا گوش شوم ، پای به سر هوش شوم

کز دم گرم تو مُلهم شوم اما نشدم

از صفا راه بیابم به سوی دار فنا

در وفا یار مسلم شوم اما نشدم

خواستم بَر کنم از کعبه دل هر چه بت است

تا بر دوست مُکرّم شوم اما نشدم

آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

امام خمینی(ره)

 

        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هجرت امام

 

سال ها می گذرد حادثه ها می آید

 

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

 

             

راستش خیلی دوست داشتم یکی از شعرهای امام را براتون بنویسم ولی انتخاب برام سخت بود و مونده بودم که کدومش رو بنویسم.در همین آینده نزدیک یکیشو براتون می نویسم.  

ضمنا رهام عزیز هر چی سعی کردم نتونستم وارد وبلاگت بشم.مطمئنی که آدرس را درست دادی!  

   

شعر ورلن

در قلب من گریه می بارد

همان گونه که باران بر شهر

چیست این اندوه؟که قلب مرا می شکافد

های ، صدای نرم باران

بر زمین وبر بام ها

برای قلبی که گرفتار غم است

های ، تیک تیک باران

بی دلیل گریه می بارد

در قلبی که منقلب است

چه؟ نه، هیچ خیانتی در کار نیست

« این غم بی دلیل است »

بدترین رنج آن است

که ندانم چرا

بی  عشق و بی نفرت

قلب من مالامال درد است.

 

ab Have a nice day dc

ما همان جمع پراکنده

ما همان جمع پراکنده.... 

 

موج می آمد چون کوه و به ساحل می خورد!

از دل تیره امواج بلند آوا

که غریقی را در خویش فرو می برد

و غریوش را با مشت فرو می کشت

نعره ای خسته و خونین بشریت را

به کمک می طلبید:

«آی آدم ها...، آی آدم ها...»

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!

به خیالی که قضا

به گمانی که قدر

بر سر آن خسته ، گذاری بکند!

دستی از غیب برون آید و کاری بکند

هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!

آستین ها را بالا نزدیم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم

تا آز آن مهلکه –شاید- برهانیمش

به کناری برسانیمش!...

موج می آمد چون کوه و به ساحل می ریخت

با غریوی

که به خاموشی می پیوست

با غریقی که در آن ورطه، به کف ها ، به هوا

چنگ می زد ، می آویخت...

ما نمی دانستیم

این که در چنبر گرداب گرفتار شده است

این نگون بخت که این گونه نگون سار شده است

این منم

             این تو

                         آن همسایه

                                        آن انسان

                                                       این ماییم!

ما همان جمع پراکنده

همان تنها

آن تنهاهائیم!

همه خاموش نشستیم تماشا کردیم

آن صدا ، اما خاموش نشد

«...آی آدم ها...»

«آی آدم ها...»

آن صدا هرگز خاموش نخواهد شد

آن صدا در همه جا دائم در پرواز است!

تا به دنیا دلی از هول ستم می لرزد

خاطری آشفته است

دیده ای گریان است

هر کجا دست نیاز بشری هست دراز

آن صدا در همه آفاق طنین انداز است

آه اگر با دل و جان گوش کنیم

آه اگر وسوسه نان را یک لحظه فراموش کنیم

آی آدم ها را

در همه جا می شنویم

در پی آن همه خون

که بر این خاک چکید

ننگ مان باد این جان!

شرم مان باد این نان!

ما نشستیم و تماشا کردیم!

در شب تار جهان

در گذرگاهی تا این حد ظلمانی و طوفانی!

در دل این همه آشوب و پریشانی

این که از پای فرو می افتد

این که بر دار نگون سار شده است

این که با مرگ در افتاده است

این هزاران و هزاران که فرو افتادند

این منم

            این تو

                     آن همسایه

                                    آن انسان!

                                                   این ماییم!

ما همان جمع پراکنده ، همان تنها

آن تنهاهائیم!

این همه موج بلا در همه جا می بینیم

آی آدم ها را می شنویم

نیک می دانیم

دستی از غیب نخواهد آمد

هیچ یک حتی یک بار نمی گوییم

با ستم کاری، نادانی اینگونه مدارا نکنیم

آستین ها را بالا بزنیم

دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش

مهربانی را...

دانایی را

بر بلندای جهان

بنشانیمش!

آی آدم ها ...!

موج می آید...

 

 « فریدون مشیری » 

 

]See you soon]

 

 

 

قاصدک

قاصدک هان چه خبر آوردی؟

 

از کجا وز که خبر آوردی؟

 

خوش خبر باشی اما ، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی

 

انتظار خبری نیست مرا

 

نه ز یاری ، نه ز دیار و دیاری

 

باری برو آن جا که بود چشم و گوشی با کس

 

برو آن جا که تو را منتظرند

 

قاصدک در دل من همه کورند و کرند

 

دست بردار از این در وطن خویش غریب

 

قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید

 

که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب

 

قاصدک هان ، ولی آخر ای وای

 

راستی آیا رفتی با باد

 

با توام آی ، کجا رفتی آی

 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز

 

مانده خاکستر گرمی جاری

 

در اجاقی طمع شعله نمی بندم

 

خردک شرری هست هنوز

 

قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند.

 

« مهدی اخوان ثالث »

 

 

**Have a good week**